بر فراز قله ی کوه به غم های درنم زوزه مانند اه میکشم..
خستم از نقاب دو چهره ام...گاهی گرگ .. گاهی انسان
بی ضرر اما گاهی گوشت خار..
می درم.. آنقدر دریدم که در زندگی فقط درد کشیدم..
من گرگی ام از جنس سنگ..بی اعتماد...بی اتکا...در شکار آهوی زیبا و منتظر برای دریدن آن...
اما آن آهوی زیبا کیست که به جای طعمه شدنم من را شیفته و دلباخته خود کرد..!!
بزودی...